خداوندا: تو می دانی که انسان بودن وماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان واز احساس سرشار است.
قسمتی از یک نامه
گفتی برو گفتم به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو
گفتم همین؟ گفتی همین!
گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر میزدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود
برای پنهان کردن داغ دل ویرانه بود
من مات مات از بازی شطرنج عشق میامدم
شاه مهره دل رفته بود
من لاف بردن میزدم
من لاف بردن میزدم
قلعه دل، اسب غرور، لشکر تار و مار عشق
دادم با ناز رخ تو این همه یادگار عشق
گفتم ببر هرچی که هست
رغیب جلد چیره دست
گفتی تو مغروری هنوز
با فتح این همه شکست
با فتح این همه شکست
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
گفتی برو گفتم به چشم
این بود کلام آخرین
گفتی خدا حافظ تو
گفتم همین؟ گفتی همین!
گریه نکردم پیش تو با اینکه پر پر میزدم
با خون دل از پیش تو رفتم و باز نیومدم
بازی عشق تو رو جانانه باختم
مثل بازنده خوب مردانه باختم
همه ثروت من تحفه درویش
نفسم بود که به تو شاهانه باختم
مهرداد
عطر زرد گل یاس و نمی خوام
نمره ی بیست کلاس و نمی خوام
من فقط واسه چش تو جون می دم
عاشقای بی حواس و نمی خوام
من تو رو می خوام اونا رو نمی خوام
نفسم تویی هوا رو نمی خوام
عشق رو نقطه ی جوش و نمی خوام
من کسی با قد رعنا نمی خوام
موهای خیلی پریشون نمی خوام
چشم شرقی سیاه و نمی خوام
حرفای نقره ای رنگ و نمی خوام
شعرای ساده و تازه نمی خوام
سفر دور جهان و نمی خوام
فالای جور و واجور و نمی خوام
آذر و خرداد و تیر و نمی خوام
حرف خیلی عاشقونه نمی خوام
بی تو چیزی از این عالم نمی خوام
من و باش شعر و نوشتم واسه کی
مریم حیدر زاده
زندگی رفت و مرا تنها گذاشت
او چرا تنها مرا با این همه غمها گذاشت؟
در قمار زندگی کارم همه بازندگی است
مرگ را نازم که تنها بودنم در زندگی است
در قمار زندگانی عاقبت من باختم
بس که تک خال محبت بر زمین انداختم
عشق عین و شین و قافش بندگی است
چون نباشد هر یکش شرمندگی است
هردو سوی عشق چون واحد شوند
هر سه حرفش پایه های زندگی است