ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصهء غربت تو قد صدتا قصه بود
یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یادتو هرجا که هستم با منه داره عمره منو آتیش میزنه
داریوش
رامین
دوشنبه 6 تیرماه سال 1384 ساعت 12:47 ب.ظ
سلام . خوبی عزیز؟ ممنون شعر قشنگی بود.
موفق و شاد باشی.
خیلی عالی است. و خوبتر اینکه کسانی هستند که شمارا تشویق می کنند.
امید که در اینده شعر های بهتری انتخاب کنید.
سلام شعرت قشنگ بود به شرطی که؟ موفق باشی
سلام رامین
وبلاگ قشنگی داری
خوشم اومد خیلی هم وبلاگ تو هم وبلاگ علی
بازم بنویس حرفات قشنگه
هر روز به وبلاگت سر می زنم بابای
وبتون قشنگ ولی اگه عکس بیشتر باشه با حال تر