ای کاش عکس دو چشمان زیبایت را،روی شیشه ی قلبم می دیدی،و ان گونه جام بلورین دلم را هزار پاره نمی کردی.

 ای کاش عطش دستانم را می دیدی که تشنه ی جرعه ای ازگرمای دستان تو بودند.

 ای کاش لرزش اشک را در چشمانم میفهمیدی و مرا به جرم عاشق بودن مجازات نمی کردی.

 ای کاش صدای تپش های پیاپی قلبم را باگوش دل میشنیدی تا بتوانی صدای سخن عشقم را درک کنی.

ای کاش هیچ گاه به من لبخند نمی زدی،تا این گونه عاشق لبخندهایت نشوم.

و ای کاش...ای کاش هیچ گاه عاشقت نمی شدم تا این گونه گل عشق را در وجودم پرپر نکنی.


 

امشب که زغم دیوانه شدم
آواره ی هر میخانه شدم
با خانه ی دل بیگانه شدم
آلوده ی هر پیمانه شدم
دیوانه شدم دیوانه ی تو
تو شمعی و من پروانه ی تو
دیوانه شدم دیوانه ی تو
رفتی ز برم چشمان ترم
مانده به در کاشانه ی تو

باز آ ای بی وفا که چشم من به راهه
بی تو این روز من چو شام غم سیاهه

باز آ رفته ز من خنده و شور و مستی
هر شب از فرط غم کار من اشک و آهه

بیا ای مه که تو را طلبیدم ز خدا
که تو هرگز نروی از دل بی نشونم
مرو از کنار من که تویی بهار من
که الهی بریزه درد و بلات به جونم

کمتر ای مونس جان بر من دیوانه بخند
که در این دشت جنون عاقل و دیوانه یکی ست

باز آ ای بی وفا که چشم من به راهه
بی تو این روز من چو شام غم سیاهه

باز آ رفته ز من خنده و شور و مستی
هر شب از فرط غم کار من اشک و آهه

بیا ای مه که تو را طلبیدم ز خدا
که تو هرگز نروی از دل بی نشونم
مرو از کنار من که تویی بهار من
که الهی بریزه درد و بلات به جونم

********************************
مقامی

 ای بداد من رسیده
 تو روزای خود شکستن
 ای چراغ مهربونی
 تو شبای وحشت من
 ای تبلور حقیقت
 توی لحظه های تردید
 تو شبو از من گرفتی
 تو منو دادی به خورشید
 اگه باشی یا نباشی
 برای من تکیه گاهی
 برای من که غریبم
 تو رفیقی جون پناهی



 یاور همیشه مومن
 تو برو سفر سلامت
 غم من نخور که دوری
 برای من شده عادت
 ناجی عاطفه ی من
 شعرم از تو جون گرفته
 رگ خشک بودن من
 از تن تو خون گرفته
 اگه مدیون تو باشم
 اگه از تو باشه جونم
 قدر اون لحظه نداره
 که منو دادی نشونم
 اگه مدیون تو باشم
 اگه از تو باشه جونم
 قدر اون لحظه نداره
  که منو دادی نشونم


 وقتی شب شب سفر بود
 توی کوچه های وحشت
 وقتی هر سایه کسی بود
 واسه بردنم به ظلمت
 وقتی هر ثانیه ی شب
تپش حراس من بود
 وقتی زخم خنجر دوست
 بهترین لباس من بود
 تو با دست مهربونی
 بتنم مرحم کشیدی
 برام از روشنی گفتی
 پرده شبو در یدی


 یاور همیشه مومن
 تو برو سفر سلامت
 غم من نخور که دوری
 برای من شده عادت
 ای طلوع اولین دوست
ای رفیقو آخر من
 بسلامت سفرت خوش
  ای یگانه یاور من
 مقصدت هرجا که باشه
 هر جای د نیا که باشی
 اونور مرز شقایق
 پشت لحظه ها که باشی
 خاطرت باشه که قلبت
 سپر بلای من بود
 تنها دست تو رفیق
 دست بی ریای من بود
 یاور همیشه مومن
 تو برو سفر سلامت
 غم من نخور که دوری
 برای من شده عادت
 ****************************
 داریوش

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی ، ترا با

لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ

آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای

در کوچه های آبی احساس

تو را از بین گلهایی که در تنهایی ام رویید ،

با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم

تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس غروبِ

ساکت و نارنجی خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی

نمی دانم چرا، شاید خطا کردم

و تو بی آن که فکر غربت چشمان من باشی

نمیدانم کجا، تا کی،برای چه؟

ولی رفتی و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره

با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق دراندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو

تمام هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو

هزاران باردر هر لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

و من با آن که می دانم تو هرگزیاد من را

با عبورخود نخواهی برد

هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

برگرد!

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

ومن در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم.
**************************
 مریم حیدرزاده
 

عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهید عشق آن است که صد دل به یک یار دهید

به نام آنکه عشق را افرید تا ما عاشق شویم
این دفتر عشق
تقدیم به تو

عزیزم در این راه عاشقی و در این جاده پر فراز و نشیب عاشقی مان تا نیمه های راه

همسفرم مانده ای پس بیا و این راه را با نفسی تازه تر و ابراز عاشقی بیشتر ادامه

بده تا با هم با موفقیت از این جاده سخت بگذریم ....

عزیزم بدون تو زندگی برای من هیچ مفهومی ندارد ،

و عاشقی برایم گنگ و پوچ هست!

عزیزم با من بمان ، بمان و عاشق تر از همیشه بمان !

مرا فراموش نکن ای بهاری که قلب سوخته مرا دوباره جان دادی ،

فراموشم نکن ای بارانی که  بر روی من باریدی و
 
به منی که همان کویر تشنه و بی جان  بودم، دوباره جان دادی!

عزیزم دوستت دارم  

آنقدر دوستت دارم که به هیچ چیز به جز تو در زندگی فکر نمیکنم.....

زندگی را تنها یک خواب میبینم ولی تو را  مثل یک حقیقت شیرین میبینم!

عاشقی را در ذهنم تنها یک حادثه تلخ میدانم ولی تو را یک خوشبختی و یک نفسی

دوباره میدانم.!
عشق را هیچگاه نپذیرفته ام

، اما با بودن تو نه تنها عشق را میپذیرم بلکه خودم را

مجنون تر از مجنون قصه ها میدانم!

عزیزم میدانم که در انتظار دیدن دوباره من می باشی و این لحظه ها برایت خیلی زیبا

و این روزها برایت خیلی شیرین هست  پس بدان که این لحظه های قبل از دیدار تو

برایم زیباتر  از لحظه گل شدن شاخه ای خشک می باشد!

تو برایم از همه زیبایی های دنیا زیباتری و از همه مردمان دنیا عزیزتری!

تو برایم یک قبله گاه امیدی ، میپرستم تو را تا تمام امیدها و خوشبختی هایم  زنده

شوند! تو را می پرستم همچو خدای خویش ، میپرستم تو را تا زمانی که جان دارم و

زنده ام ! اگر روزی فرا رسد که دیگر عشقی در وجودم نباشد
 
آن زمان بدان که من یک کافر می باشم !

عزیزم برایت می نویسم از عشق ، مینویسم تا مثل یک خاطره در ذهنت بماند !

همه احساساتی که تو میخوانی از این دل شکسته من است ، پس بخوان چون همه

اینها حرف دل عاشق من است ، بخوان که نویسنده آن ،

این قلب پر از امید من هست!

همه دلخوشی من تویی ، همه دلخوشی من آن دستهای گرم تو هست ،همه

دلخوشی من آن قلب مهربانت تو هست و همه دلخوشی من آن صدای زیبای تو

هست!
اگر مرا از یاد ببری ،اگر آن دستهایت را از من دریغ کنی ،

اگر آن قلب مهربانت را از من بگیری  و اگر روزی فرا رسد

که دیگر صدایی از تو نشنوم آن زمان بدان که دیگر من در

این دنیا وجود نخواهم داشت ! بدان که آرزوهایم همه بر باد رفته اند، بدان که زندگی

برایم بی مفهوم شده است و بدان که از خستگی
 
و از نا امیدی به آن دنیا سفر کرده ام!

این دفتر عشق ، با تمام متنهایش وتمام احساست پاک و عاشقانه آن برای تو هست

و آن را مدتی است که به تو تقدیم کرده ام  ، و تا زمانی که عشق من باشی و زندگی

من باشی آن را با احساسی پر از عشق باز نگه خواهم داشت

 فریاد نزن ای عاشق
 من صدایت را درون
 قلب خود می شنوم
 درد را در چهره ی عاشق تو
 با ذهن خود می نگرم
 فریاد نزن ای عاشق

 بی سبب نیست چنین فریادم
 بی گناه در دام عشق افتادم
 چه درست و چه غلط زندگیه
 هم خودم هم تورو بر باد دادم

 اگر احساسمو می فهمیدی
 قلبتو دوباره می بخشیدی
 لحظه ی پایان این دیدار را
 روز آغازی دگر می دیدی

 اگه بیهوده نمی ترسیدم
 عشقو آن گونه که هست می دیدم
 شاید این لحظه ی غمگین وداع
 قلبمو دوباره می بخشیدم
 کاش از این عشق نمی ترسیدم !

 ما سزاواریم اگر گریانیم
 این چنین خسته و سرگردانیم
 ما که دانسته به دام افتادیم
 چرا از عاشقی رو گردانیم ؟

 وقتی پیمان دل و می بستیم
 گفته بودیم فقط عاشق هستیم
 ولی با عشق نگفتیم هرگز
 از دو نیمه ما برابر هستیم

 نه گناهکاریم نه بی تقصیریم
 منو تو بازیچه ی تقدیریم
 هردو در بیراهه ی بی رحم عشق
 با دل و احساس خود درگیریم

 بیشتر از همیشه دوستت دارم
 گرچه از عاشقی و عاشق شدن بیزارم
 زیر آوار فرو ریخته ی عشق
 از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم


 تو که همدردی مرا یاری بده
 به من عاشق امیدواری بده
 اگر عشق با ما سر یاری نداشت
 تو به من قول وفاداری بده !