حس خوب باتوبودن دیگه با من آشنا نیست

  شعر خوب از تو گفتن دیگه سوغاتی من نیست

  من همونم که یه روزی واسه چشمات خونه ساختم

  واسه بوسیدن دستات همه زندگیمُ باختم

 
 توی رودخونه قلبت قایق من رفتنی بود

  من از اول می دونستم قایقم شکستنی بود

  واسه قلبت صدتا عاشق زیر پنجره ت می خوندم

  توی هر شهری که بودی من مسافرت می موندم

  اگه بارونی نباشه واسه ریشه ی درختم

  تو نیاز تو می مونم تا بباری روی بختم

  قامت خوب و قشنگت شده درمون تب من

  سفرت بی انتها بود واسه قصه ی شب من

  چیز تازه ای ندارم که به پای تو بریزم

  دست خوب مهربونی یاورت باشه عزیزم 

من هنوز چیزی نگفتم
 که تو طاقتت تموم شد
 باقیشم بگم میبینی
 گریه هات کلی حروم شد

 من که آسمون نبودم
 اما عشق تو یه ماهه
 سرزنش نکن دلم رو
 بخدا اون یه بیگناهه

 باز که ابری شد نگاهت
 بغضتم واسم عزیزه
 اما اشکاتو نگه دار
نذار اینجوری بریزه

حال من خیلی عجیبه
دوست دارم پیشم بشینی
من نگاهت بکنم تا
تو چشام عشقو ببینی

بدجوری دیوونتم من
فکر نکن این اعتراضه
همیشه نبودن تو
کرده این دلو کلافه

میدونم فرقی نداره
واست عاشق بودن من
میدونم واست یکی شد
بودن و نبودن من

اولش گفتم یه حسه
یا یه احترام ساده
اما بعد دیدم یه عشقه
حد و اندازش زیاده

بیا و مثل گذشته
جز به من به همه شک کن
من بدون تو میمیرم
بیا و بهم کمک کن
 
************************