من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و

 

 از من برای تو مهربان تر

.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از هزار فرسخ راه دور:

 

 در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها

 

 بشناسد.

 

من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که راز آفتابگردان و تمام

 

 سخاوت های عاشقانه این دل معصوم را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ،

 

 هر نجوای کوچک برایش یک خاطره مشترک باشد.

 

او باید از رنگین کمان چشمان تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت

 

 آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم سرد و بارانی است.

 

ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را سخاوتمندانه به کسی هدیه می دهم که

 

 قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین

 

 نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت...

 

با آن وقار بی مثال آیا کسی پیدا خواهد شد؟!

 

از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر!

 

تو را سخاوتمندانه با دنیایی حسرت خواهم بخشید؛ و او را که از من

 

 عاشق تر است هزار بار خواهم بوسید

...

یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که دلم برایت تنگ میشود. وقتی

 

 دوری از من، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فرسنگها فاصله بین

 

 من

 

 و تو، به آینده و امروز... باز کن پنجره را... خواهی دید که پرنده،

 

 آسمان

 

 بارانی را میفهمد

….