تقدیم به پدرم که خیلی دلم هواشو کرده

 

 

هیچ نخواهم گفت

از این غم بزرگ که بر من رفته است

هیچ گلایه نخواهم کرد

از این که تنها شدم و دل گرفته است

 

چشمه’ اشکهایم خشک باد که سزارم راضی نمیشد کسی آنها را شاهد باشد.

 

دلم را میسوزاند این هجر

اما ایستاده ام با قامتی شکسته و ملول

کمرم را شکسته این غم عظیم اما

با راست قامتان برابرم

 

فاجعه بود این رفتن غریب

من در دلم اما

دعا میخواندم

شاید که اشتباهی شده

شاید که بازگردد

 

این کابوس سهمگین

شد بختک نفسهای آخرم

آخر چگونه بی او به سرکنم

این رسم عشق نیست

 

این رسم دلداگی دو عاشق است؟

آه ای خدا مرا ببر نزد سرورم

یا که ازو برایم خبر بیار

آیا که دلتنگ من شده ؟

آیا دلش برای دست من تنگ نمیشود؟

 

دستم هنوز روی سرش بود

وقتی که آرام نفس آخرش رسید

دستم ولی رها نمیشد از دستهای او

او بود که دست مرا بی هوا پراند

دستم ولی غمین شد از این بی هوائیش

سرد است دست من از این رهائیش

 

آخر چگونه من هنوز نفس میکشم؟

آخر چگونه بی او ..... تاب می آورم؟

تو بگو تاب می آورم؟

 

آخر چگونه بی من در گور سرد خوابیدی؟

تن پر درد تو تاب سرما را دگر نداشت .

کاش لااقل من هم کنار تو می ماندم

با گرمی تنم تو را دوباره احیا می کردم

 

آقای من آقای من مرو

از پیش من مرو که سخت وابسته توام

 

اشکم مجال نمیدهد

در چشمخانه می رقصد و...

رسوا شدم زدست این همه اشک نریخته

 

شاه منی و شاهنشه دلم

با مهر خویش

حل کن تو مشکلم

 

با خود ببر مرا

مرا از این دیار ببر

داغ تو شد برای من سوز جگر

 

ای مهر تو شفای بیماری تنم

ای عشق تو دوای تنهائی دلم

آه که  دگر تابی نمانده است

بی من کجا میروی آخر مرا ببر

 

 

میسوزم و میسوزم و میسوزم

این درد را به هر که بگویم توانش را از کف خواهد داد.

سنگ صبوری میخواهم که نمی یابم

شاید بی انصافیست که اینگونه میگویم

اما آنهائی که اینجا هستند خود دلشان پر از درد است.

با که بگویم؟

سر بر شانه خود میگذارم که عطر خوش سزار هنوز بر آن است.

و به یادش اشکها میریزم که هیچ کدام از آن قطره ...قطره... قطره ها مرا آرام نمیکند.

هیچ چیز اکنون مرا آرام نمیکند.

مرا تنها مگذار پدرم.

منهم دارم میمیرم از این درد.

آیا میشود که معجزه ای شود و منهم بروم پیش او؟

بخدا که نمی توانم تحمل کنم.

خودش خوب میداند.

همه چیز را میداند.

نظرات 12 + ارسال نظر
مجید چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:11 ب.ظ http://ehsasi.blogsky.com

سلام
بابا دمت گرم
من لینکت کردم
تو هم لینک کن

آوا جمعه 30 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ق.ظ http://nesfe.blogsky.com/

سلام. من آپ کردم دوست داشتی بیا.. موفق باشی.

سهیل دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:18 ق.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام . خوبی ؟‌ممنون که اومدی پیشم . خوشحالم کردی . راستی من بهت لینک دادم به نام چرا رفت ( رامین ) اگه دوست داشتی لینک منم بذار . مرسی

مینا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:32 ب.ظ http://bidel965.blogsky.com

سلام
سوز دل نازت شکست من نالان و تنها را
حسابی داغونم کردی پسر...
حرف های خودم که بوی غم می دهد تو دیگه چرا؟

مینا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:29 ب.ظ http://bidel965.blogsky.com

سلام آقا رامین
دوس داری منو هی هر دفعه گریه بندازی
آخه پسر تو جوونی اینا چیه می نویسی(یکی باید به خودم بگه!)
لطفا لبخند دوست عزیز!!!!!!

نازنین شبگرد سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:58 ب.ظ http://amirrony.blogsky.com

سلام رامین جان . ممنون که بهم سر زدی . اگه دعا های شما نبود .... . خیلی خوبی ...

مهسا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:21 ب.ظ http://raze-cheshmat.persianblog.com

سلام رامین جان
بلاگت خیلییییییییی قشنگه اما...... اما توش پر غمه ...
خدا کنه همیشه شاد باشی
به منم سر بزن

مجید جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:02 ب.ظ http://ehsasi.blogsky.com

سلام
من آپ کردم خوشحال میشم سر بزنی
منتظر رد پای قشنگت هستم

ف-م شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ق.ظ http://aramedel.blogsky.com

سلام مهربون!

نوشته هات خیلی غمگین و عمق هستند... دونه های اشک رو رو گونه هام احساس میکنم...
برات دعا میکنم عزیز .... دعا می کنم خدا بهت توان و انگیزه زندگی کردن و زنده موندن بده...
تو هم برای من دعا کن.

یاحق.

آوا شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:25 ب.ظ http://nesfe.blogsky.com/

سلام دوست عزیز... آپ کردم دوست داشتی بیا..

دلباخته یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:15 ب.ظ http://sarneveshtm83.blogfa.com

سلام....خیلی قشنگه.....من اتفاقی اومدم تو وبلاگت
ولی دیدم که ضرر نکردم.....متنهات پر از احساسه....
امیدوارم همیشه در کارت موفق باشی...
اگه خواستی یه سری هم به من بزن....

reihane سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:53 ب.ظ

ُُُسللم.خوبی؟درکت میکنی.میدونم چه حسی داری چون من هم پارسال مادرم رو از دست دادم.فرقی نمیکنه.چه پدر چه مادر.هر دوشون همه ی امید و ارزوی و زندگی ادم هستن.خیلی سخته .خیلی...
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد